روزنوشت 1 شهریور 1391
سلام!
سلام!!!!
امروز مامان سرشار از انرژی است ومن هم کلی خندوندمش!
چون اگه من اذیتش کنم و دعوام بکنه
!همه قرارهامون تعطیل میشه
و دیگه دیگه دیگه اصا"(لحن مهربد)اصا"باهاش بازی نمیکنم
باهاش نقاشی نمیکشم
آبرنگ بازی هم تعطیل
!ودیگه
دیگه
بوسش نمیکنم و بگم "مامان جونم"!!!!
(((منظور:مامان میترا یعنی زور زورکی باید با من حرف بزنی و بهم لبخند بزنی ،حتی وقتی من مقصرم )))!
ضمنا امروز روز تولد دوستمون تو مهد بود و چون ما دیر کارتش رو دیدیم یادمون رفت کادو بخریم و مامان اول گفت که منو رسوند میره کادو میخره اما چون خیلی گرم بود بیخیال شد و گفت تا شنبه !البته من بهش تو مهد گوشزد گردم که
:مامان یالله دیر میشه فقط پن دقه(پنج دقیقه) وقت داریم ،چون دیگه نمیشه کادو بدیم!!باید الان الان حتما کادوش رو بدیم!
سلم ميترا جون منم دلم براتون خيلي تنگ شده سفر بودم ببخشيد نتونستم بهت زنگ بزنم.هنوزم تلفنم يك طرفه هست.ضمنا ما تازه مزاحم شما بوديم ...منم با يه قرار خيلي خيلي موافقم...از بچه هاي ديگه خبري داري؟ منتظر خبرتم .بوسسسسسسسسسسس براي خودت و مهربد شيرين سخن